اوایل اردیبهشت 87 بود که آبله مرغون گرفتم .... آبله مرغون تو سن بالا خیلی زجرآور وسخته .... نمی دونم چرا بهمراه این بیماری روده درد شدیدی هم نصیبم شد طوری که یک شب احساس کردم یکنفر با خنجر داره روده هامو پاره می کنه ... دهنم باز شده بود و از درد صدایی از گلوم خارج نمی شد .... یکدفعه درد ناپدید شد و همون لحظه تکه ابری از جلوی ماه کنار رفت و نور ماه صورتم رو روشن کرد ..... لحظات عجیبی بود با خودم گفتم یا مرده ام یا دارم لحظات آخر رو می گذرونم .... عجیب سبک شده بودم ... بعد از چند دقیقه احساس کردم هنوز تو این دنیام .... با خودم گفتم بهتره تکلیف خرت و پرتام رو مشخص کنم .... دوست داشتم هرچیزی رو کسی داشته باشه که لایقشه ................. این بود که وصیت نامه ای نوشتم ..... هرچند با چندتا از ورثه دیگه دوست نیستم ولی هیچوقت وصیتم رو عوض نکردم ......

کتابها .. دفتر نوشته ها و دفتر سفرهایم برای مزدک صدیقی دوستی که زیباتر زندگی کردن از طریق انس با هنر و ادبیات را به من آموخت

کاریکاتورها .. جوایز و کاتالوگ ها برای حمید رضا مسیبی ( کاریکاتوریست) به این شرط که بی نظمی را کنار بگذارد ... حمید رضا لایق نگهداری و نمایش کارهایم است و می تواند ساعت رولکسم را هم داشته باشد !!

دفتر خاطرات و هرچقدر پول در بانک دارم باضافه دو تابلوی زن عشایر و مسجد ساوه برای دوستم علی غریبی کسی که من رو همیشه دوست داشت و مثل برادرم بود.

تمامی کتابهای معماری (قفسه وسط) باضافه دوربینم و ساعت رومیزی چوبی برای میثم منهاج

ترومپت قدیمی و سه تاری که یاد نگرفتم و حلقه ام برای مازیار افتخاریان

دفتر طراحی و بسته کتابهای فروغ فرخزاد و کاشی هایم برای محسن مریزاد

چاقوی دسته صدفی .. اتو بخار و مجسمه بز سبز رنگ برای محمد حسین خدادادی دوستی که از اول دبستان با هم بودیم ( قدیمی ترین دوستم ) بخاطر معرفتش

جعبه چوبی که بسیاری از یادگارهای زندگی را در آن گذاشته ام قرار بود به کسی بدهم که می خواستم با او ازدواج کنم اما چون ناکام از این دنیا می روم این جعبه را به خواهرم هاله می دهم بخاطر اینکه همیشه مرا درک کرد و دوستم داشت.

افراد زیادی از قلم افتاده اند .... نه به این خاطر که فراموششان کردم ... به این خاطر که نمی دانستم  داشتن چه چیزی از من خوشحالشان می کند ... در هر صورت آنها هم می توانند هرچیزی را از اطاقم پسندیدند داشته باشند !................ والسلام