این مطلب را آبان 90 نوشتم - آن روز که باران آمد

یک جزیره یک سال منتظر باران می نشیند، بعد یک روز ابرهای تیره می آیند و همه با هیجان می گویند: خودشانند، وقتش شده و آن اتفاق بی نظیر می افتد، همه جا را آب برمی دارد، نخلستان ها پر از آب می شوند. پیرها می گویند: نخل به بارشه، بارش نشه نخل بیدار نشه! خرما به بارشه

نم نم باران شروع می شود ، هوا خنک شده و بوی عجیبی می دهد ، انگار دریا آمده باشد بغل گوشت. همه حال خوشی دارند ، هرکه را می بینی ، روی موتور یا پشت فرمان ماشین ، نیشش باز است و حال خوشی دارد ، بعضی از زن ها آمده اند دم در و یک دستشان را می گیرند زیر آسمان که چند قطره باران نوک بزند به دستشان تا دو دستشان را بگیرند طرف آسمان و بگویند : الحمدلله

ما هم حال خوشی داریم ، من و خدادوست و کارگر افغان

 چون روزهای داغ خرما پزان اینجا را دیده ام، آن روزها که حتی مدفوع پرنده ها هم که از بالا می افتاد خیس نبود !

خدادوست هم خوشحال است چون رعد و برق مژده می دهد که باران می آید و فلنگ را می بندد.

کارگر افغان هم یاد ولایت خودشان افتاده که می گوید برعکس اینجا باران زیاد دارد.

خدادوست می گوید : مهندس تعطیل کنیم ؟

- نه ، هنوز که خبری نیست ، چند قطره آب است ، سیل که برمان نداشته . ساعت هم تازه 11.30 است.

اما باران شدت می گیرد ، صدای رعد و برق خدادوست را ترسانده ،

- مهندس برویم یکجا پناه بگیریم ، این رعد و برق خطرناک است ها ، پارسال توی روستای ما یکنفر را زد پودر کرد ، طرف آتش گرفت !

کارگر افغان هم تایید می کند و می گوید :

- پیسر عموی خودی ما هم همی تیندر کیشته کرده

- چی ؟

- تیندر

- آها ، تندر

- ها تندر ، ما ایسمی اسب را هم کی خوب بدود می گوییم تیندر ، مثل همین تیندر یعنی

خدادوست می گوید : مهندس برویم داخل آب انبار بچه ها ؟ این می خواهد یک 15 دقیقه ای ببارد

 

من و خدادوست و دوست افغانی ، چبیده ایم زیر سقف کوتاه آب انبار بچه ها و باران را تماشا می کنیم که همینطور تندتر می شود ، خدادوست "بارون بارون بارونه، هی" را می خواند.

- مهندس چه خوب شد آمدیم اینجا ، این رعد و برق ها خطرناک اند ، پارسال روستای ما یکنفر را زدند کباب کردند ، طرف پودر شد ، جزغاله شد

- خودت دیدی ؟

- نه تعریفش را شنیدم ، اما همینطور است ، چون رعد و برق با خودش الماس می آورد زمین و این الماس را فرو می کند داخل زمین ، این الماس شاید صدمتر می رود داخل زمین و هرکس پیدایش کرد هفت پشتش آباد است. حالا فرض کن این الماس ها را که رعد و برق آورده، سر راهش یک بدبختی باشد، معلوم است پودر می شود

معلوم است بخورد به این بدبخت ، طرف آتش می گیرد.

کارگر افغان اینبار تایید نمی کند و می گوید بعنوان یک شاهد عینی منبع موثق تری است و اینکه طرف پودر بشود صحت ندارد ! از نعش پسر عمویش می گوید ، یک گزارش پزشکی قانونی کامل می دهد ، متوفی میخ طویله در دستش بوده و الکتریسیته از میخ وارد بدن شده و قلب را از کار انداخته ، بدن کاملا سالم است و به لباس ها هم آسیبی نرسیده ، هیچ اثری از سوختگی یا پارگی در بدن و لباس ها مشاهده نمی شود ، تنها آثار کبودی که به سیاهی می زند دور لب ها ، سر انگشتان دست و پا و بخصوص دور ناف متوفی دیده شد.

 

عبدل را که نمی توانستی از هیچ سوراخی گیرش بیاوری ، زیر آن باران با کامیونش می رسد.

- چه عجب عبدل ، سرزده آمدی ؟

دستی تکان می دهد و می دود پشت کامیونش و نایلون پهنی را پایین می کشد و داد می زند :

- مهندس ... خدادوست ... بیایید این نایلون را بکشیم روی پاکت های سیمان که اگر خیس بخورند تبدیل به سنگ می شوند.

مگر اینکه همین آب باران عبدل را از سوراخش بیرون بکشد ، اصلا بفکر سیمان ها نبودم.

از کتاب " به نام زندگی " اریک فروم

این پست شاید کمی طولانی باشد، اما قلم درمانگر اریک فروم خواندنش را روان می کند. یکی از کارهای خوبی که در حین معماری در جزیره قشم در شب های سنگین و ساکت و گرم جزیره انجام دادم، خلاصه کردن کتاب هایی بود که بسیار سودمند بودند و دوست داشتم به مدد این خلاصه ها، دوستانی را که دوستشان دارم و حوصله مطالعه ندارند را تشویق به خواندنشان کنم.

کتاب های زیادی را در 5 صفحه خلاصه کردم، این پست دو صفحه از خلاصه " به نام زندگی است" :

 به "مصرف گرایی" بعنوان یک مسئله روانشناسی می پردازیم. شخص مصرف کننده (در حد افراط) نیازمند روان درمانی است.

ما همه مصرف کننده هستیم ، باید بخوریم و بپوشیم و خانه داشته باشیم. اما نوعی مصرف هست که از حرص و آز برمی خیزد. وسواسی برای خوردن ، خریدن ، تملک و مصرف هرچه بیشتر

ما پول کافی برای خرید نداریم و از این رو می خواهیم به دارایی خود بیافزاییم.

مثل فرد چاق که دهانش باید دائما بجنبد تا احساس آرامش کند و از نخوردن نهراسد ، مصرف فزاینده راهی است برای رهایی برخی از افراد از افسردگی ، غافل از اینکه مصرف وعده بهبود می دهد اما نگرانی و افسردگی پنهان را تسکین نمی دهد.

مصرف احساس تهی بودن و درماندگی را موقتا ازبین می برد.

اگر می خواهیم از شعور و هوش انسان و نیروهای وسیع بالقوه او آگاه شویم باید روش تفکر خود را دگرگون سازیم.

بشر امروزی مشکل بتواند تصور کند که با عشق قادر  به آفریدن است. هدف افراد طرف عشق قرار گرفتن است نه عشق ورزیدن ، نه برانگیختن عشق در دیگران از رهگذر عشق ورزی به آنان و بنابراین آفریدن یک چیز ساده در جهان ، چیزی که قبلا در جهان وجود نداشته.

امروزه تصور می کنند با خرید کالاهای گوناگونی که سبب محبوبیت می شود می توان عشق را بدست آورد (طرف عشق قرار گرفت) لباس خوش دوخت یا اتومبیل لوکس ، واقعا نمی دانم لباس شیک یا اتومبیل چه اثری می تواند در دیگران داشته باشد ، اما می توانم این واقعیت اسفبار را تایید کنم که مردان زیادی را بخاطر اتومبیل اسپرتشان دوست دارند و بسیاری از مردان هم اتومبیلشان را بیشتر از همسرشان دوست می دارند.

دو طرف چنین رابطه ای اغلب در آغاز کاملا خرسندند ، پس از مدتی از یکدیگر خسته و حتی گاهی متنفر می شوند ، زیرا هر دو فریب خورده اند ، به خیالشان هدف عشق قرار گرفته بودند حال آنکه همه رفتارشان تظاهر به عشق ورزی بود و عشق فعال را تجربه نمی کردند. (عشق فعال را تجربه نکردن انسان را تهی و درمانده می کند. مصرف احساس تهی بودن و درماندگی را موقتا ازبین می برد.)

پاولف ، فیزیولوژیست روسی که آزمایشات بازتابهای شرطی او معروف است ، خوراک سگ را با صدای زنگ مربوط کرد ، تا سگ دست به غذا می برد زنگ به صدا درمی آمد. پس از آن هر وقت زنگ به صدا در می آمد سگ به سمت غذا می دوید و هیجانزده می شد. سگ مثل یک ماشین عمل می کرد. انسان ها هم متاسفانه در بسیاری از لحظات واکنشی رفتار می کنند ، با اشاره خاصی احساس می کنند به این موقعیت آشنا هستند و باید همان رفتار معین و برنامه ریزی شده ، همان واکنش تکراری را انجام دهند ، اگر به رفتار این دسته از انسان ها توجه کنید متوجه می شوید از فردیت ، از قدرت تصمیم گیری تهی شده اند و رفتارهایشان کاملا قابل پیش بینی است درست مثل موش های آزمایشگاهی

اما انسان می تواند هر لحظه فرد دیگری باشد.

بسیاری از کارفرمایان فکر می کنند با مرخصی و افزایش حقوق (شرطی کردن) کارمندها می توانند بازده کاری آن ها را افزایش بدهند ، اما تجربه نشان داده علاقه به کار در افزایش تولید موثرتر از استراحت و افزایش دستمزد است.

 

اکثر ما علاقمند به کارمان و مصاحبت هایمان نیستیم ، ما بیزاریم ، وقتی به مهمانی دعوت می شویم می دانیم فلان کس چه به ما می گوید و پاسخ ما به او چه خواهد بود و در مقابل از او چه خواهیم شنید. بعد از بازگشتن به خانه احساس می کنیم کاملا خسته و تا مغز استخوان بیزار شده ایم ، در مهمانی به نظر فعال و سرزنده بودیم ، گپ می زدیم ، شاد بنظر می رسیدیم اما همه مبادلات کلامی و ذهنی از نوع منفعل بود. (نمایشی مکانیکال) چیز تازه ای در شما پدید نیامد ، انگار که پرونده ای راکد و بیمصرف را برای چندمین بار ورق می زدید.


بیزاری پدیده جدیدی است که بشدت در حال گسترش است. کسی که بیزار می شود به شدت دچار افسردگی خواهد شد.

ما معمولا شهامت اعتراف به بیزاری را نداریم ، همه کاری می کنیم برای فرار از اعتراف به بیزاری ، محصولات متنوعی برای مصرف در اختیار ماست ، خوردن داروی آرامبخش ، میگساری ، توسل به دیدنیها و خواندنیهای پوچ و بیهوده و بالاخره دست زدن به فعالیت های جنسی ، همه اینها موقتا بیزاری را پنهان می کند. به یاد داشته باشید که خماری ناشی از کاری که برای واپس زدن بیزاری انجام داده بودید خود سبب بیزاری و دلتنگی کشنده می شود. مثال بارز فرهنگ کنونی ما این که در یافتن وقت آزاد بیشترین کوشش را می کنیم و وقتی به دست آمد ، آنرا تلف می کنیم زیرا برای صرف وقت راه دیگری نمی دانیم

من بر این باورم که انسان هنگامی خودش است که نیروهای درونی خود را به کار گیرد. و اگر زندگی اش به جای بودن در داشتن و مصرف خلاصه شود به پستی خواهد گرایید.

شادی حقیقی با فعالیت حقیقی بدست می آید و فعالیت حقیقی یعنی پرورش و به کار بردن نیروهای انسانی


  انسان امروزی شخصیت خود را در آنچه دارد می داند نه در آنچه هست.